یزدفردا: انسان‌ها تقریباً به هر چیزی می‌توانند بخندند. خنده شاید اتفاق روزمره و ساده‌ای به نظر برسد، اما وقتی بخواهیم از رازهایش سردربیاوریم، بی‌اندازه پیچیده و غامض جلوه می‌کند. راز خندیدن در چیست؟ چه چیزی باعث خنده‌دار شدن چیزی می‌شود؟

به گزارش یزدفردا: در این مقاله به بررسی برخی نظریه‌های فلسفی مطرح شده در مورد ماهیت شوخی و طنز می‌پردازیم؛ این نظریات کوشیده‌اند تا تبیینی از چرایی خنده‌دار بودن بعضی از گفته‌ها یا اتفاقات ارائه بدهند، اما آیا موفق به ارائۀ یک تبیین جامع و کامل شده‌اند؟

 

۱. نظریه برتری Superiority Theory

بر اساس نظریه برتری، خنده‌دار بودن چیز‌ها ناشی از احساس برتری نسبت به فرد دیگر یا نسخه‌ی قبلی خودمان است و به همین دلیل است که ما به آن‌ها می‌خندیم: «ها! من از او (یا خودم در گذشته) بهترم!». طبق این دیدگاه، ما به شخصیت مضحک داستان‌های طنز نگاهی از بالا به پایین می‌کنیم و مغرورانه به درک این نکته می‌رسیم که چقدر از او بهتریم و چقدر با او متفاوت هستیم.

فرض کنید با دیدن کسی که روی پوست موز لیز می‌خورد بخندیم. طبق این نظریه، دلیل خندیدن ما باید این باشد که تصور کنیم از او بهتر هستیم؛ یعنی فکر کنیم که ما هرگز روی پوست میوه لیز نمی‌خوریم.

با این حال، ممکن است ما نسبت به چیز‌های زیادی، مثل حشرات یا سنگ‌ها احساس برتری داشته باشیم، اما هیچوقت به آن‌ها نمی‌خندیم؛ بنابراین «احساس برتری» انگار لزوما نمی‌تواند منجر به احساس خنده شود.

این موضوع برای اکثر پژوهشگران طنز نشان می‌دهد که «نظریه برتری» چندان دقیق نیست. به هر حال، گاهی اوقات چیز‌هایی خنده‌دار هستند بدون اینکه ناشی از احساس برتری باشند، و برخی احساسات برتری هم باعث خنده‌دار شدن چیزی نمی‌شوند.

۲. نظریه رهایی Relief Theory

خندیدن احساس خوبی دارد! شاید به این دلیل که خنده باعث «آزاد شدن فشار‌های درونی» می‌شود. بر اساس نظریۀ رهایی، تخلیه انرژی عصبی، کارکرد اصلی خنده است؛ خنده انرژی یا احساسات یا افکاری را که نامناسب یا غیرضروری تلقی می‌شوند، آزاد می‌کند.

مثالی از زیگموند فروید را در نظر بگیرید در مورد مجرمی که در حالی که روز شنبه به سمت محل اعدام هدایت می‌شود، می‌گوید: «خب، این شروع خوبی برای هفته است.» در اینجا، در مقدمه‌ی داستان، تنش ایجاد می‌شود: ما نسبت به مجرم نگرانی یا دلسوزی احساس می‌کنیم. اما وقتی متوجه می‌شویم که او نگران وضعیتش نیست، آن انرژی اولیۀ ما به چیزی «اضافی» تبدیل می‌شود و از طریق خنده آزاد می‌شود. طبق این دیدگاه پس‌زمینه‌ی شوخی به ما فرصت می‌دهد تا در مورد مسائلی که ممکن است احساس فشار برای سرکوب آن‌ها داشته باشیم، مانند مرگ یا رابطه جنسی، ابراز عقیده کنیم. اما از آنجایی که نیازی به سرکوب آن احساسات در این شرایط نداریم، انرژی اضافی به شکل خنده آزاد می‌شود.

اما گاهی اوقات طنز اصلاً با انرژی درونی در ارتباط نیست. مثلا شوخی‌هایی را در نظر بگیرید که صرفا با تغییر دادن یک کلمه به شکلی خاص ایجاد می‌شوند؛ در چارچوب این نوع شوخی‌ها، زمان و پس‌زمینه‌ای برای ایجاد هر نوع انرژی ذهنی وجود ندارد. زمانی برای انباشته شدن انرژی که نیاز به آزاد شدن داشته باشد، وجود ندارد. این شوخی‌ها فارغ از هر گونه احساس فشار درونی می‌توانند خنده‌دار باشد؛ بنابراین نظریه رهایی نمی‌تواند دلیل خنده‌دار بودن آن‌ها را توضیح دهد.

۳. نظریه ناسازگاری Incongruity Theory

بر اساس نظریه ناسازگاری، طنز ناشی از درک ناگهانی ناهماهنگی یا ناسازگاری است؛ یعنی جایی که انتظارات‌مان ما را برای چیزی خاص آماده کرده است، ناگهان با چیزی کاملا متفاوت روبه‌رو می‌شویم. در این حالت نوعی سردرگمی موقت با طنز جایگزین می‌شود و هنگامی که ما تنظیمات و ارتباط آن با شوخی نهایی را دوباره تفسیر می‌کنیم، به جای سردرگمی، نوعی «راه‌حل» به وجود می‌آید که پاداش ما برای فهمیدن آن طنز و خنده است.

عنصر غافلگیری نمی‌تواند ترسناک یا خطرناک باشد، زیرا این‌ها احساسات منفی‌ای ایجاد می‌کنند که مانع احساس سرگرمی می‌شوند. مثلا پیدا کردن سر بریده اسب مورد علاقه‌تان در تخت خواب، یک اتفاق غیرمنتظره و ناسازگار است، اما کمتر کسی به آن می‌خندد؛ بنابراین فقط غافلگیری برای طنز کافی نیست. بسیاری از معما‌های ساده و سرگرم‌کننده بر «ابهام‌ها» تکیه می‌کنند، مانند این مورد که در زبان انگلیسی قابل فهم است: «چرا ۶ از ۷ می‌ترسید؟ چون ۷، ۸، ۹.» اگر این عبارت را به زبان انگلیسی بخوانیم، با توجه به ایهام آوایی «اِیت» (هم به معنی هشت و هم به معنی خورد) ما بین معنای «خورد» و عدد ۸ جابجا می‌شویم (یعنی شش از هفت می‌ترسد، چون هفت نُه را خورد) و از این چارچوب‌های مرجع متناوب و ناسازگار لذت می‌بریم.

در طنز، ما یک تغییر روان‌شناختی و مفهومی را تجربه می‌کنیم، «از حالت جدی درک و فکر کردن در مورد چیز‌هایی که در الگو‌های مفهومی ما قرار می‌گیرند، به حالت غیرجدیِ سرگرم شدن از یک ناسازگاری.» وقتی جدی هستیم، هر زمان که دنیا با انتظارات ما مطابقت نداشته باشد، نگران می‌شویم. اما وقتی بازیگوش هستیم، ناسازگاری‌ها لذت‌بخش هستند. این تحلیل، زیربنایی را برای یک مطالعه‌ی تجربی در مورد طنز فراهم می‌کند، جایی که میزان ناسازگاری را می‌توان در یک محیط آزمایشگاهی تنظیم کرد و در نتیجه سطح طنز را افزایش یا کاهش داد.

 

اما در حالی که اکثر نظریه‌پردازان امروزی به سمت نوعی از نظریه ناسازگاری تمایل دارند، این نظریه محدودیت‌هایی هم دارد. این نظریه بهترین کاربرد را در مورد نمونه‌های طنزی دارد که کاملاً کلامی هستند، جایی که مثلا «ابهام» به راحتی ساخته می‌شود؛ اما همه طنز‌ها کلامی نیستند. همچنین، گاهی اوقات از بازگویی طنز مانند بازبینی یک سریال کمدی، لذت می‌بریم در حالیکه وقتی برای بار دوم یک صحنۀ خنده‌دار را می‌بینیم دیگر انتظارات ما نقض نمی‌شوند؛ در واقع ما آگاهانه طنز قریب‌الوقوع را پیش‌بینی می‌کنیم. در نهایت، حس «ناسازگاری» آنقدر وسیع است و شامل ناهماهنگی، تناقض، پوچی مطلق می‌شود که معنای خود را از دست می‌دهد و فهم نظریه را دشوار می‌کند: مفهوم «ناسازگاری» آنقدر کشسان و سیال است که می‌تواند برای پوشش دادن هر نمونه‌ای از طنز، حتی آن‌هایی که در ظاهر به ناسازگاری تکیه ندارند، گسترش یابد.

۴. نتیجه‌گیری؛ خنده‌دار است! هیچ‌کدام از این نظریه‌ها به نظر کافی نیستند

شاید ترکیبی از این نظریه‌ها بتواند توضیح دهد که چه چیزی باعث خنده‌دار شدن چیزی می‌شود. درباره‌ی اینکه کدام نظریه بهتر است، اجماع نظر کمی وجود دارد، اما این وضع در مورد اکثر پرسش‌های فلسفی برقرار است.

فلسفه طنز به بسیاری از حوزه‌های فلسفی دیگر از جمله منطق، فلسفه زبان، زیبایی‌شناسی و ... متکی است. در نهایت باید گفت از آنجایی که شوخ‌طبعی و خنده عاطفه‌ای است که در هر جامعۀ شناخته‌شده‌ای در هر دوره زمانی وجود داشته و دارد؛ بنابراین تلاش برای تبیین فلسفی طنز نمی‌تواند یک تلاش بیهوده باشد.

  • نویسنده : یزدفردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا